11

شاید سال های سال بعد وقتی دیگه مامان بابام کنارم نیستن و من باید منتظر بمونم تا وقتی مردم و رفتم تو بهشت ببینمشون یا بیان تو خوابم... وقتی سر سفره هفت سین میشینم و منتظر شروع سال جدیدم..مامانم به یادم بیاد که هرسال زمان سال تحویل گریه ش میگیره. بابام که اعتقاد سفت و سخت داره سال لحظه تحویل سال باید تو خونه خودمون و هممون هم کنار سفره هفت جمع شده باشیم..

امسال زمان تحویل سال از اینکه به طرز وحشتناک و بی رحمانه ای دارم هر لحظه به اون موقع نزدیک تر میشم، گریه م گرفت و سال جدید رو با آرزوی از ته دل سلامتی برای مامان بابام و خواهر هام شروع کردم چون بزرگترین داراییم تو زندگیم اول سلامتی ما ۵ نفره بعد هم بودنمون کنار همدیگه
۰ نظر

10

بابا گفت: فقط یک گناه وجود دارد والسلام. آن هم دزدی ست. هر گناه دیگری هم نوعی دزدی است.

اگر مردی را بکشی، یک زندگی را می دزدی. حق زنش را از داشتن شوهر می دزدی، حق بچه هایش را از داشتن پدر می دزدی.

وقتی دروغ می گویی، حق کسی را از دانستن حقیقت می دزدی.

وقتی تقلب می کنی، حق را از انصاف می دزدی.

می فهمی؟!؟


#خالد_حسینی

۰ نظر

8

چقدر حس بدیه این لحظه ها که نمیدونی چه مرگته..
کتاب خوندن و فیلم دیدن هم فایده نداره که حواست رو پرت کنی..

۰ نظر

6

اگه میشد با کتاب ازدواج میکردم...

حیف که نمیشه..

بیشتر حیف که حتی نمیتونم مهریه م رو برای ازدواج یه اتاق از کف تا سقف پر از کتاب انتخاب کنم...

بیخیال ^_^

اصولا من این ساعت 4:14 صبح های یکشنبه میزنه به سرم...

راستــــــی

چند وقته این آهنگ رو دارم گوش میدم؟؟؟ نمیدونم..ولی آرامش عجیبی بهم میده





کتاب هایی که دارم میخونم...


جامعه شناسی خودمانی - حسن نراقی

از عشق و شیاطین دیگر - گابریل گارسیا مارکز

خاطرات زمستان - پل آستر

پرندگاه میروند و در پرو میمیرند - رومن گاری

۰ نظر

5

امروز، زمان برگشتن از باشگاه، داشتم با فائزه برمیگشتم، رو به رو دوتا مرد میانسال که از شرکت بیمه اومده بودن بیرون سرگرم صحبت کردن بودن که دیدم یکی از اونا با نگرانی دستشو سمت خیابون دراز کرده و داره میگه بگیرش!!

برگشتم عقب دیدم یه آقایی افتاده وسط خیابون و یه عالمه ورق کاغذ و پوشه هم کنارش پخش و پلا شده. پاهاش میلرزید و نمیتونست کنترل خودشو حفظ کنه.

یه لحظه نگاهم به نگاهش افتاد..خواستم کمکش کنم که مردم رفتن جلو تا کمکش کنن.

از ظهر تا حالا ذهنم درگیر نگاهشه.. تو نگاهش یه چیز خاصی بود... ناراحتی، شرمندگی، خجالت، نگرانی... :(

بگذریم...

وقتی ازش دور شدم یادم اومد تو ساکم بطری آب دارم..کاش زودتر یادم میومد تا همونجا میرفتم پیشش و یکم آب میخورد حالش جا میومد :((

خدایا میشه لطفا دیگه همچین تجربه ای برای این بنده خدا به وجود نیاد؟ :(

خدایا میشه لطفا مریض هارو شفا بدی؟؟

۰ نظر

4

کتاب "کیمیاگر" از پائولوکوئیلو رو تموم کردم... شاید خیلی ها با خوندن این کتاب یاد خودشون و خواسته ها و آرزو های فراموش شده ی خودشون میفتن.. به این فکر میکنن که اگر آرزوهای شخصیم رو براورده میکردم الان چقدر از زندگی راضی بودم؟

خوشحالم که بزرگترین آرزوم رو قبل از 20 سالگیم براورده کردم :)

میدونی؟

از خودم خیلی خوشم میاد که وقتی تصمیمی رو از ته قلبم میگیرم هیچ چیز و هیچکس نمیتونه منو منصرف کنه.

فقط به هدف فکر میکنم و همه کار برای اینکه آرزوم رو براورده کنم میکنم.

ولی خب هنوز آرزو ها و هدف های دیگه ای هستن که باید براوردشون کنم...

زندگی با همه ی سخت گیری هاش، فرصت های خیلی خوبی در اختیار آدما میذاره..

ریچارد برانسون، موسس شرکت های زنجیره ای ویرجین "Virgin" میگه: بزرگترین علاقمندی من در دنیا این است که هدف های دست نیافتی برای خودم خلق کنم و تمام تلاشم را برای رسیدن به آن به کار گیرم!
۰ نظر

3

به بقیه کار ندارم..ولی چقدر خوبه دیگران رو تا حد ممکن قضاوت نکنم.
چقدر خوبه که به کار کسی کاری نداشته باشم.
و حرف های دیگران برام اهمیتی نداشته باشه

۰ نظر

2

از چشمانش معلوم است که آدم خوبی نیست 

چرا جرئت می کنی بگویی : از چشمانش معلوم است که آدم خوبی نیست ، از حرف زدنش پیداست که آدم بی پدر مادریست، از راه رفتنش پیداست که لات بی سر و پاست ؟  چرا کالبد انسانی ، جسم ، می تواند دستاویزی برای قضاوت باشد ؟ و چرا ، حتی نام می تواند در تو آن حسی را ایجاد کند که احتمال نادرست بودنش وجود دارد؟ از چه می ترسی ؟ از اینکه مردی به دلیل چشمانی با رگهای سرخ ، دست های آلوده یی داشته باشد ؟  آیا باور گذشته ها نیستی ؟ ((به کوتاه قدان اعتماد مکن که رذالتی پنهان دارند ، و به بلند قدان ، چرا که احمقند ، و به زنانی با چشمان روشن ، زیرا که بیم منحرف شدنشان وجود دارد، و به آنها که کم حرف می زنند ، زیرا موذی و آب زیر کاهند ، و به آنها که پر می گویند ، چرا که رازداری نمی دانند...))ویران باید کرد . چه بسا معیار ها را _ که فرو باید ریخت .چه بسا مثل ها را ، که فراموش باید کرد.چه بسا سخنان بزرگان را ، که دور باید ریخت  چه بسا منطق ها را ، که جواب باید گفت . و چه بسیار بهانه ها و قوانین را _ که دگرگون باید کرد.....


انسان جنایت و احتمال / نادر ابراهیمی

۰ نظر

1

چند روزه که دلم میخواد بنویسم ولی ذستم به نوشتن نمیاد...

نمیدونم از چی بنویسم...

خب اگه بخوابم دقیق بگم الان ساعت 1:07 دقیقه بامداد 4 فروردین 95 هست.سال 95 هم شروع شد و من از پایان سال 94 نوید یه سال عالی رو به خودم میدادم..از همه لحاظ.! چه از لحاظ فرهنگی؛ چه از لحاظ علمی..از همه نظر.

خب بیشتر از این نوشتنم نمیاد دیگه.

۰ نظر
About Me
زندگی حتی وقتی انکارش می کنی، حتی وقتی نادیده اش می گیری، حتی وقتی نمی خواهی اش از تو قوی تر است.. از هر چیز دیگری قوی تر است
آدم هایی که از بازداشتگاه های اجباری برگشته اند دوباره زاد و ولد کردند.
مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند ، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه هاشان را دیده بودند، دوباره به دنبال اتوبوس ها دویدند، به پیش بینی هواشناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند.
باور کردنی نیست اما همین گونه است.
زندگی از هر چیز دیگری قوی تر است

#آنا_گاوالدا
دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان